از سنگر مسجد تا خط مقدم
تاریخ انتشار: ۱۲ خرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۱۴۰۱۱۳
هنوز هم پس از گذشت ۳۴ سال خاطرات حسین را که مرور میکند، بغض راه گلویش را میگیرد و اشک امانش نمیدهد.
سرور هادیان/
هنوز هم پس از گذشت ۳۴ سال خاطرات حسین را که مرور میکند، بغض راه گلویش را میگیرد و اشک امانش نمیدهد.
مادر شهید «حسین زارع کاریزی» برایم از پسر شهیدش میگوید: او پسر آرامی بود و هیچ اذیت و شیطنتی از او به خاطر ندارم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
حاجیه خانم ربابه هاشمبیگی میافزاید: پسرم ۱۳ دی ۴۱ در مشهد به دنیا آمد. همسرم میرزامحمد کشاورز بود که بازنشسته شده است.
• رشد با آموزههای مسجد
این مادر ۹۰ ساله برایم تعریف میکند: حسین به جز خانه و مدرسه و مسجد برنامه دیگری نداشت. همیشه برای رفتن به مسجد با پدرش پیشقدم میشد. وقتی از مسجد برمیگشت با هیجان برایم تعریف میکرد، من توی مسجد به بابا کمک کردم و به نمازگزاران لیوان آب دادم.
این مادر صبور توضیح میدهد: یک شب از شبهای دهه عاشورا بعد از عزاداری از مسجد آمد و گفت: بابا که آمد اگر برایت شام نذری آورد، نخور. تعجب کردم، گفتم برای چی پسرم؟ گفت: مسجد شلوغ شد و یک خانم با بچهای در بغل میخواست داخل شود که دیگر جا نبود و راهش ندادند، بچه غذا میخواست و گریه میکرد، بچه همان بچه یتیم همسایهمان است.
بوسیدمش و گفتم چشم. همسرم که آمد، برایمان غذای نذری آورده بود. هر دو غذا را به او دادم تا یکی را برای آن مادر و دختر بچه یتیم ببرد و یکی دیگر از غذاها را هم برای یک پیرزن که در محلمان بود. غذاها را برد و برگشت و خوشحال گفت، مامان وقتی غذا بردم، دختر کوچولو خندید و پیرزن هم خوشحال شد و تشکر کرد. آن شب حسین با خیال راحت و خوشحال خوابید.
حاجیه خانم تأکید میکند: حسین بسیار مهربان و باایمان بود.
• سرباز امام زمان(عج)
مادر ادامه میدهد: بزرگتر که شد یک روز از مسجد آمد و گفت، مامان همیشه میگفتی، برو مسجد الان هم در همین مسجد اعلام کردند که باید به جبهه بروم. کاغذی را نشانم داد و گفت: امضا میکنی؟ گفتم: چشم مادر تو سرباز امام زمانی، باید بروی.
مادر شهید با بیان آنکه حسین سال ۶۲ ازدواج کرد که ثمره آن یک دختر است، بیان میکند: به عنوان بسیجی در جبهه حضور و به شهادت رسید. هنگام شهادتش، دخترش یکساله بود و حالا دخترش صاحب دو فرزند است.
• همرزمی دو برادر در جنگ
برادر شهید حسین زارع کاریزی نیز میگوید: برادرم جزو کادر سپاه بود و کارهای انتقالش را برای کار در یک ارگان امنیتی انجام داده بود.
محمود زارع کاریزی میافزاید: تا این جابهجایی صورت بگیرد، در فرصت ایجاد شده برادرم بنا به ضرورت و نیاز دوباره میخواست به جبهه برود که با هم به جبهه اعزام شدیم.
برادر شهید که بازنشسته آموزش و پرورش است، بیان میدارد: برادرم در سپاه در دفتر فرماندهی مشغول به کار بود و بارها به جبهه عازم شده بود و به عنوان آرپیچی زن کارهای شایستهای را هم انجام داده بود.
وی خاطرنشان میسازد: حسین از بهره هوشی بالایی برخوردار بود و در کارهای فنی استعداد خاصی داشت علاوه بر آن ورزشکار هم بود.
وی مهمترین ویژگی اخلاقی برادرش را رازدار بودن او میداند و تأکید میکند: برادرم بسیار رازدار و همیشه در کارهای خیر پیشقدم بود.
او توضیح میدهد: در ۱۲ خرداد سال ۶۵، برادرم با سمت آرپیجیزن در اسلامآباد غرب دچار سانحه رانندگی شد و به شهادت رسید. پیکر او را در بهشت رضا زادگاهش به خاک سپردند.
وصیتنامه
بخشی از وصیتنامه شهید حسین کاریزی را مرور میکنم که در آن نوشته است:
سلام علیکم
هم اکنون که این وصیتنامه را مینویسم در حال آماده شدن هستیم تا در یک فرصت مناسب بر دشمن دین و میهن بتازیم و اگر در این راه کشتیم نیروهای دشمن را، که پیروزیم و اگر شهید شدیم باز هم پیروزیم.
بدانید و آگاه باشید که این راه که راه شهدای صدر اسلام است من آگاهانه انتخاب کردهام و از بازماندگانم میخواهم که راهم را ادامه دهند و صبر و استقامت را پیشه خود سازند و محل دفنم بهشت رضا است.
منبع: قدس آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۱۴۰۱۱۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مروری بر جنایات گروهک منافقین؛ترور یک نوجوان پیش چشمان مادر
منافقین تروریست پس از حمله به منزل شهید نوری تاجر و ترور وی منزل مسکونی این شهید را پیش چشمان مادرش به آتش کشیدند. - اخبار رسانه ها -
مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛ ترور یک نوجوان پیش چشمان مادرش و آتش زدن خانه
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، شهید سعید نوری تاجر در سال 1342 در خانوادهای مذهبی متولد شد.
در روزهای انقلاب این شهید در صحنههای مبارزه با رژیم شاه با حضور در راهپیماییها، حمل پلاکاردها و توزیع اعلامیهها مشارکتی فعال شد.
شهید نوری تاجر پس از پیروزی انقلاب علاوه بر فعالیت در سنگر مدرسه و زمینه های هنری و فرهنگی و تبلیغاتی به جهاد سازندگی پیوست و به اتفاق جمعی دیگر از جهادگران عازم روستاهای محروم کردستان شد.
وی پس از آغاز جنگ تحمیلی به همراه جمعی از جهادگران به منظور سمپاشی و ضد عفونی کردن محیط جبهه عازم مناطق عملیاتی شد.
این شهید گرچه از لحاظ جسمی در وضعیتی مناسب به سر میبرد ، اما آنچنان در اشتیاق انجام وظیفه فعال بود که عاقبت در اثر گرمای سوزان بیابان های دشت ذهاب و قصرشیرین با تنی رنجور و تب شدید به وسیله همرزمانش به تهران بازگردانیده شد.
وی پس از بهبودی و گذراندن دوره نقاهت به آرزوی شهادت به جبهه بازگشت.
شهید نوری تاجر گرچه به عنوان شاگرد ممتاز در امتحانات گزینش دانشکده تربیت معلم قبول شده بود اما جبهه را به دانشکده ترجیح داد و به عنوان عضوی از بسیج گاهی به پاسداری از حوالی بیت امام خمینی (ره) مشغول میشد.
روز شهادت
حوالی اذان مغرب در روز بیست و دوم تیر 1361، نزدیک افطار دو نفر از تروریستهای منافق به منزل آنها میروند، سعید در کنار مادرش بر سر سفره افطار در انتظار نوای اذان نشسته بود، زنگ به صدا در آمد و سعید از جا بلند شد و درب را باز کرد و در همان لحظه اول با مشاهده تروریستها به ماهیت آنها و نقشه شومی که در سر داشتند، پی برد و درب را به روی آنها بست.
در این لحظه یکی از تروریستها از فرصت استفاده کرده و پایش را جلوی درب گذاشت و چند تیر به سوی سعید شلیک کرد، سعید با تمام قوا درب را نگه داشت اما به دلیل جراحات وارده و درد و خونریزی با پیکری خون آلود بر زمین افتاد، سپس تروریستها به درون خانه هجوم آورند و پس از بازرسی منزل، خانه را به آتش کشیدند.
مادر سعید سراسیمه پیکر پاک فرزند مجروح را در آغوش کشید و سر وی را بر بالین خود گذاشت، منافقین در همین حال گلولهای به گلوی این شهید شلیک کردند و در حالی که خانه در شعلههای آتش می سوخت، از صحنه فرار کردند.
روایت روزنامه اطلاعات از این جنایت
دو موتور سوار زنگ میزنند و سعید نوری پاسدار بسیجی 19 سالهای که دیری نیست از جبهه آمده است علیرغم همه دقتهای امنیتی که همواره بدان معتقد بود و مراعات میکرد اینبار با اندکی غفلت در را کمی باز میکند.
منافقین لوله اسلحه را از شکاف در به داخل آورده و سعید را به رگبار میبندند. سعید روزه دار بود و با خون خود افطار کرد. آن سوتر مادر مقاوم او بود که همراه کودک یک ساله اش تازه بر سر سفره افطار نشسته بود و منتظر سعید بود و دیگر هیچ کس در خانه نبود. در نیمه باز، صدای شلیک نیز همچنان بلند، شیشهها شکسته، بچه یک ساله با شدت تمام فریاد زنان و پیکر خونین و رشید سعید فرو افتاده بر خاک و چه غریب و چه قهرمان و چه مظلوم. طنین اذان هنوز در فضاست و هوا رو به تاریکی است و سفره افطار همچنان گسترده و منافق تروریست اتاقها و کمدها را میچرخد که بقیه کجایند؟ غریبانهتر از این چگونه ممکن است؟ خانه را به آتش میکشند و در آخرین لحظات مغز سعید را با تیر خلاص میکوبند و میگریزند و این فاجعه پیش چشمان مادری رخ میدهد که پیکر پر خون فرزندش را در آغوش کشیده است و آنها با قساوت یک جلاد خود فروخته مسخ شده حتی همین صحنه را نیز میبینند و بازهم از سعید نمیگذرند و تیری دیگر به او شلیک میکنند.
منبع: میزان
انتهای پیام/